به هم قول دادن تا ته دنیا با هم بمونن
حالا سالها بود
که یکی رفتـــه بود و دیگری
هر ثانیه تو ذهنش خاطرات رو مرور میکرد
اون یکی که رفتــ باعث شد
سرنوشت دیگری عوض بشه
صورتی که هیچوقت اصلاح نشد
چشمایی که همیشه گریون موندن
دستایی که همیشه با خار گل زخمی میشدن
.. و کلبه ای چوبی که تو قبرستون ساخته شده بود
چون " دیگری " میخواست همیشه کنار " یکی " که رفتــ بمونه
ارسال نظر برای این مطلب
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آرشیو
آمار سایت