درست ساعتِ پنج ِ عصر بود...
چشمات ازاون ور ِ بادبزن دو خورشیدِسیاس
پشتِ سدّ ِ پیرهنت کوچه های اسپانیاس
پوستت از زیتون و یاس ِ ، دلت از جنس طلاس
سیم ِ گیتار ِ تنم به زخمه ی تو مبتلاس
وعده ی ما باشه فردا، در ساعتِ پنج ِ عصر
رقص ِ صدا باشه فردا، در ساعتِ پنج ِ عصر
ترانه ها باشه فردا، در ساعتِ پنج ِ عصر
کشفِ خدا باشه فردا، در ساعتِ پنج ِ عصر
صدای هزار تا قو نشسته تو زنگِ صدات
صدتا مروارید غلتون توی لبخندِ لبات
تو چشات شعله ی چوپان واسه تاروندن گرگ
خشم ِ تو نیزه ی آخر توی میدون بزرگ
دست ِ تو جای گریز، یه سرزمین ِ آشناس
عمق ِ احساس ِ تو دریاس، دلم عاشق ِ شناس
وعده ی ما باشه فردا، در ساعتِ پنج ِ عصر
رقص ِ صدا باشه فردا، در ساعتِ پنج ِ عصر
ترانه ها باشه فردا، در ساعتِ پنج ِ عصر
کشفِ خدا باشه فردا، در ساعتِ پنج ِ عصر
انتخاب ترانه ای دیگر از یغما گلرویی
منبع:
http://haashoor.mihanblog.com